-
نکات کنکوری
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 23:20
--دیروز..عصرهنگام...؛آوا اعلام میدارد که : "اا؟یادم رفت.فردا امتحان دارم.بذار محل امتحانو از رو اطلس تهران پیدا کنم."و برادر و مادری که به یکباره استرسمند میشوند که "فردا چی بپزم صبح بخوری و پرانرژی باشی .. وسایلتو حاضر کردی.." و آوایی که باز گفت:"ریلکس باشید..من که نخوندم همچینی" و...
-
اندر باب نت
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 20:36
ببین دیگر کار به کجا کشیده است که علاوه بر جیمیل حتی یاهوو میل هم میگوید: گویا شما از slow connection استفاده میکنید... در تمام این مدت وبلاگ نویسی که بخش نظرات به صورت تاییدی بود این وبلاگ حتی یک مورد،حتی یک مورد نظر نامربوط دریافت نکرد. ولی در این پست اخیر که بخش نظرات باز شد نمیدانم چه موجوداتی با چه تفکری و البته...
-
حوصله کن
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1390 21:02
حوصله حرف زدن ندارد حوصله پاسخ دادن ندارد حوصله شوخی ندارد حوصله سربه سر گذاشتن با اطرافیانش را ندارد حوصله درس خواندن ندارد حوصله خندیدن ندارد حوصله حرص خوردن ندارد حوصله ایمیل خواندن ندارد (البته سرعتی هم ندارد) حوصله جواب های با مزه دادن و بلبل زبانی کردن ندارد حوصله یافتن دلیل اینکه چرا اینترنت کند شده را ندارد در...
-
ای چرخ گردون!!
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1390 23:55
و امروز روزی بود که عمه آوادخت پس از چند ماه سکنی گزیدن در بیمارستان این دنیای فانی را وداع گفت.باشد که با استاد مطهری محشور شود. و شاید این اولین بار بود که آوا یک تشییع جنازه را به طور کامل میدید.از ورود آمبولانس به سردخانه گرفته تا شستن عمه جان در غسالخانه و پس از دقایقی بیرون فرستادن آوا به این دلیل که : "این...
-
اندر باب تی.وی.
چهارشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1390 20:36
چه رازی نهفته است در این تلویزیون (تی.وی.)؟ شب است.همه اهل منزل به خانه برگشته اند.یکی روی مبل نشسته چای خوشرنگ لیوانش را مزه مزه میکند و همزمان جدولش را حل میکند.دیگری روی فرش مثل روزنامه مقابلش پهن شده و آن را میخواند.آن یکی در حالت نشسته به دیوار تکیه زده و پاهایش را روی بالشی گذاشته، مجله را باز کرده و چند ورقی که...
-
اندر باب گوگلینگ
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1390 21:40
چه عادتیست این؟ چه رسمی شده است این، که میان جستجوهای پارسی در مورد کتابی آموزشی یا قطعه آهنگی کمیاب، وقتی به شوق یافتن مطلبت اینتر را میزنی و با این سرعت سرسام آور روی لینکهای مربوطه ات که هریکی به زیبایی واژگان مورد جستجوی تو را دارند کلیک میکنی، ناگاه به جاهایی هدایت میشوی که پراست ازتبلیغات النگوی فضایی، ساعت...
-
لنگه کفش دخترک
دوشنبه 29 فروردینماه سال 1390 21:49
بخش اول پسرک دانشکده مدتی بود دخترک دانشکده را میشناخت.یک روز تصمیم خودش را گرفت.دخترک کلاسور به دست داشت راهروی رو به حیاط را می پیمود.به دخترک نزدیک شد و سلام داد تا حرفش را بزند. دخترک : سلام و زهر.... پسرک جا خورد. پسرک: خانم ببخشید من که حرفی نزدم..فقط یه سلام کردم.شما اصلا میدونی من کیَم؟ دخترک با عصبانیت به او...
-
اندر باب یک آواز
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1390 23:14
در جستجویی تصادفی میان انبوه اهنگهای چندساله روی هارد و رندوم کلیک روی اهنگی که به کار آواز بیاید،اینبار قرعه به نام این آهنگ می افتد ..پیانو نواخته میشود..خواننده میخواند..چه پر عشوه ..چه با ناز: اگه قهر کردم و گفتم دارم از خونه میرم...بگو نرو درو وا کردم و گفتم واسه همیشه میرم...بگو نرو آوا یک ابرویش را بالا می...
-
نقد هنری
جمعه 19 فروردینماه سال 1390 19:14
میدانید نقد هنری یعنی چه؟ یعنی آن هنگام که به شدت حس گرفته اید و زده اید زیر آواز و و به تقلید از احسان خواجه امیری در حال اجرای این قطعه زیبا که با سازی زهی همراه شده، هستید: منو از خودم رها کن تا دوباره جون بگیرم خسته ام زین عقل خسته من میخوام جنون بگیرم برادرتان جلویتان ظاهر شود و با ابروانی که بالا انداخته و نگاهی...
-
گزارش هشت ساله
شنبه 13 فروردینماه سال 1390 21:42
بگذار برگردیم به عقب..اولین عیدی که بعد از پیک شادی های وقت تلف کن بیکار نبودی.خاطرش هست سال سوم راهنمایی بود که تکالیف عید را همان روز اول انجام دادی و باقی روزها حوصله اش سر رفت و سر رفت... ولی نه..بیا جلوتر..روزی که خودت تصمیم به انجام کاری گرفتی نه تکالیفت خب پس میرسی به دوم دبیرستان...آن سال عید را تصمیم گرفتی...
-
گزارش هشت روزه
دوشنبه 8 فروردینماه سال 1390 21:03
هشت روز از نَوَد سه روز متناوب جنگ فرداهای این سه روز مغز های یخ زده و انرژی روانی صفر شده آن دو روز هم امید به فرداهای بهتر یا جستجوی راه حل نتیجه : ........... رویای پوچ: آخ خدایا کاش بغلم میکردی
-
خرد
چهارشنبه 3 فروردینماه سال 1390 10:50
نمی داند منظور آن کسی که گفت: چون عقل نباشد، جان در عذاب است در هنگام ساخت این جمله چه بود! ولی با عمق جانش این را حس کرده که چون عقل نباشد ، جان اطرافیان در عذاب است. حتی اگر اطرافیان، عاقلترین باشند.
-
دصتم، شست دصتم
پنجشنبه 26 اسفندماه سال 1389 17:09
در دومین روز از آغاز سال جدید زندگانی این دخت، آن هنگام که نیت نمود در مراسم تدارک خوراک ظهر به برادری که عازم سفر بود یاری رساند تا کارها شتابی یابند، درست در لحظه ای برادرش تاکید کرد: --"آوا مراقب باششش" ، در دم با پایان یافتن حرف "شین" از زبان برادر... --"آآآآآآآآآآخخخخ" زد و دستش به...
-
از خبرهای چند روزه
سهشنبه 17 اسفندماه سال 1389 19:11
روزی روزگاری آوادخت پشت میز تحریرش نشسته و مشغول مطالعت بود که پس از قرنها صدای زنگ پیامک گوشیش برخاست. از طرف همراه اول پیامکی آمده مبنی بر اینکه: مشترک گرامی ازینکه صورتحساب خود را به صورت غیر حضوری پرداخت کردید سپاسگزاریم... **(خواهش میکنم.نیت من فقط جایزه است ) ..شما برنده یک.... **(در این لحظه چشم ما به این حالت...
-
صبح.ظهر.شب
پنجشنبه 12 اسفندماه سال 1389 20:15
حال که روزگار اندکی بر وفق مراد گشته و چندان خبری از فشار کاری-درسی نیست، روزها صبح کله سحر بیدار است این آوادخت.و خبر خوش آنکه پس از یکسال ترک اجباری ورزش (به علت تداخل برنامه ها) باز آن را از سر گرفته.اینبار دیگر مانند سابق یک ورزش مهارتی نیست ولی هرچه باشد از صدای چرق چرق عضلات و تق و تق استخوانهایش بهتر است آه از...
-
لازم است گاهی
پنجشنبه 5 اسفندماه سال 1389 18:38
نمی تواند..خب نمیتواند دیگر..نمی تواند بنویسد..این بار هم ببخشایید که یک ایمیل میگذارد برایتان..هرچند تکراری...ولی ...لازم است گاهی..................... لازم است گاهی از خانه بیرون بیایی و خوب فکر کنی ببینی باز هم میخواهی به آن خانه برگردی یا نه؟ لازم است گاهی از مسجد، کلیسا بیرون بیایی و ببینی پشت سر اعتقادت چه می...
-
عنوانی نیست
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 18:34
آوا هر ده دقیقه یک بار خوابش می آید ده دقیقه سرحال است..میخواند...ده دقیقه بعد خوابش می آید و پنج دقیقه میخوابد قوی باش دختر فقط چند روز ... ای خدااا..این موج منفی دیگر چیست؟چندمین بار است این جملات را میشنوی؟صدای کیست؟برادر تویی؟ --رو سراسری فکر نکن..سراسری بری چیکار؟نه سوالا استاندارده نه معلومه از کجا میارن سوالا...
-
حس
چهارشنبه 13 بهمنماه سال 1389 20:49
نوشتن هم برای آوادخت گاهی حس میخواهد گاهی به شدت حسش هست ولی فرصتش نیست الان که فرصتش هست حسش نیست حسش نیست نه به این معنی که حال و حوصله ندارد ..نه...حسش نیست یعنی اینکه واژگان به آن ترتیبی که دوست دارد کنار هم جان نمیگیرند تا تصویر را بسازند. وقتی هم نسازند نوشته چیزی نخواهد بود جز مشتی عبارات ردیف شده که حس سردی...
-
روز واقعه
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 00:14
و بالاخره روز امتحان فرا رسید آوا و جمع کثیری از دوستان مکان امتحانشان طبقه سوم بود.بعد از گذاشتن کیفها در انتهای سالن همگی بر روی صندلی های شماره گذاری شده نشستند. محیط را سکوت فراگرفته بود.جز صدای پای مراقبان و ناظران جلسه که مشغول توزیع برگه پرسشها بودند صدای دیگری نبود. آوادخت در حالیکه آرنجش روی صندلی بود و دستی...
-
راه حل چیست؟
سهشنبه 21 دیماه سال 1389 19:02
**آوادخت تو کی امتحان داری؟ --دو هفته دیگه..سه بهمن **کی کنکور داری؟ --یه ماه دیگه..ته بهمن **خب الان میخوای چیکار کنی؟چی بخونی؟ --چیو چیکار کنم؟والا تازه فهمیدم که درس دو هفته دیگه رو نخوندم.ضمن اینکه استادش خیلی زیبا درس داده.حالا باید طوری زمانبندی کنم که نه سیخ بسوزد نه کباب.راستی سه بهمن کی هست حالا؟ **نه...
-
هشت
پنجشنبه 16 دیماه سال 1389 22:34
محض حافظه ام مینویسم: از شنبه هفته گذشته تا یکشنبه ای که پیش رو دارم، درگیر امتحانات آز خواهم بود. بنابراین بیخودی عذاب وجدان دروس جا مانده را نگیر. باید در برنامه ات این پروسه یک هفته ای را در نظر میگرفتی که بیهوده برنامه هفته ات را با دروس گونه گون پر نکنی.(گاهی اینگونه توجیه کردنها، بار عظیمی از روی دوشت...
-
تو هم خوب میشی استاد
یکشنبه 12 دیماه سال 1389 19:51
استاد!! به حق که تو مشکلی داری از ناحیه روان... پاسخ پرسش را ننویسی، میگویی: پس چی یاد گرفتید شماها؟هیچی نمیدونید!! پاسخ را حدس میزنی و راه حل را توضیح میدهی، رویت را برمیگردانی و : " خانم فلانی نظر شما چیه؟اا؟آفرین ..شما مثبت..." ای بابا جواب من دادمااا استاد پاسخ پرسش را مینویسی به درستی، میگویی: نه خب تو...
-
باز این چه شورش است؟
پنجشنبه 2 دیماه سال 1389 22:10
نیم ساعتی با ظهر عاشورا مانده بود که مادر گفت: -میای بریم بیرون یه هوایی هم عوض کنی؟ آوادخت: ..خب بریم آوا هرچه دنبال روسری و لباس مناسب میگشت، چیزی جز رنگ قرمز و صورتی و نارنجی نمیافت رفتند.پای پیاده.کوچه به کوچه و خیابان به خیابان.صدای طبل ها..صدای سِنجها..صدای مداحان و نوحه خوانان با خودش فکر کرد: - مگه مداح نباید...
-
هفت
دوشنبه 22 آذرماه سال 1389 20:09
BS یادداشت مرا میپرانی؟ آه خدای من ( بلوتوسی بخوانیدش) امروز چند شنبه است؟آوادخت امروز داشت عکسها را تاریخ میزد.هرچه بیشتر فکر میکند،کمتر یادش میابد: --هفته از کی شروع شده؟این عکسا رو یکشنبه گرفتم؟یعنی امروز باید چهارشنبه باشه؟اگه امروز چهارشنبه است پس چرا من از صبح خونه ام؟اگه عکسا رو یکشنبه گرفتم پس اصلا کی وقت کردم...
-
شش
پنجشنبه 18 آذرماه سال 1389 21:25
از امروز بر میگریم به عقب برنامه امروز کاملا اجرا شده.مانده یک فروند گزارش آزمایشگاه که بنویسد و عکس بگیرد. آوادخت در کلاس:فلسفه این گزارش نوشتن چیست؟اینکه استا آقا، ما رفتیم در این کلاس و این کار را کردیم و و نتیجه این شد و همه چیز طبق دستور کار پیش رفت و همان ها را اجرا کردیم و....خب که چی؟سر کلاس یادگرفتیم دیگر.چرا...
-
شما یادتون هست؟
سهشنبه 16 آذرماه سال 1389 10:25
Normal 0 false false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 تکراری است.ولی تکراری با مزه.اصلا مطلب ازین بلندتر است شما یادتون نمیاد، کاغذ باطله و نون خشکه میدادیم به نمکی ، نمک بهمون میداد بعدش هم نمک ید دار اومد که پیشرفت کرده بود نمک ید دار میداد، تابستونها هم دمپایی پاره میگرفت جوجه های رنگی...
-
پنج
شنبه 13 آذرماه سال 1389 12:45
و اما گزارش روزهانه (یعنی گزارش چند روز) سه شنبه: تعطیل بود.چراکه جشن بزرگی در آن روز برگزار میشد و آوا آن روز را به خودش مرخصی داد.چرا البته نیم ساعت مطالعه داشت چهارشنبه: تاخیر در بیدار شدن.با این حال برنامه را کامل انجام داد.تیک ها یکی پس از دیگری روی نام دروس فرود می آمدند.راستی امروز باز هم تعطیل بود. پنجشنبه:...
-
فرزند مادرم
چهارشنبه 10 آذرماه سال 1389 18:38
عجیب است. گاهی چنان نکات ریزی را از ورای سالهای دور بیرون میکشد که همگان متعجب میمانند.در حالیکه این کار برایش عادی است. و گاه چنان حافظه اش قفل میشود که حتی ساعت ابتدایی روشنی روزی که در آن است را به خاطر نمی آورد واین بار خودش متعجب میشود. خب این بار این وبلاگ به کمکش آمد تا دریابد روزهای ابتدایی هفته را چه کرده....
-
چهار
دوشنبه 8 آذرماه سال 1389 18:15
آوا جمعه را چه کردی؟ یادش نیست.بیکار نبود ولی چه کارهایی کرده یادش نیست. ولی شنبه را خوب میداند که استراحت کرد. یکشنیه آلوده را با همه فعالیتش گذراند.و شنید که یحتمل چهارشنبه و پنجشنبه هم تعطیل خواهد بود.او خوشحال است.چون باز فرصتی دارد برای خواندن.نمیداند چرا چند تن از دوستانش ناراحتند ازین تعطیلی.چون احتمالا نمی...
-
سه
چهارشنبه 3 آذرماه سال 1389 20:10
درود آوا امروز دلش میخواهد این پست را اینگونه آغاز کند: هرگز قصدش نبوده که این وبلاگ را به محیطی غمناک برای نوشتن تبدیل کند.او ابدا انسان غمگینی به نظر نمی آید.اگر روزی او را بیرون ببنید یه گلوله انرژی و شادی خواهید دید.ولی این وبلاگ انگار به سمتی میرود که وجه تاریک او را که هرگز کسی ندیده نشان دهد.بر او ببخشایید اگر...