آوادخت، یک مشاهده گرِ روشن بین

نیک باش چون تابش آفتاب و بخشش باران

آوادخت، یک مشاهده گرِ روشن بین

نیک باش چون تابش آفتاب و بخشش باران

ایکس و کتاب

اندرباب معرفی کتاب آن که:
مدتی بود(چیزی حدود 4 سال) دوست آوادخت (فرضا به نام ایکس) درگیر مشکلاتی بود عاطفی.این دوست آوا همیشه برای او (و البته خیلی های دیگر) ازن مشکلاتش میگفت و درد دل میکرد..هرکس بنا به تعقل و یا تجربه او را راهنمایی مینمود.روزی دوست آوا پشت تلفن به او گفت:

--آخه چرا این حادثه هی باید برای من تکرار بشه؟چرا هرجا میرم یا هرکی رو میینم عینا همون حادثه برام اتفاق میفته و ...

آوا در خاطر داشت که در دفعات پیشین این  دوست محترم چندان توجهی به راهنمایی های او(و سایرین) نداشت.باز مدام در این چاله میافتاد.از سویی آوا هم دیده و هم خوانده بود که درسهای زندگی آنقدر تکرار میشوند تا شما درس لازم را بیاموزید و بعد آسوده شوید.حتی یکی از دوستان دیگر یکبار به ایکس مستقیما گفته بود:
--" ببین اگه یه بار اشتباهی کردی اشکالی نداره ولی اگه 10 بار همون اشتباهو کردی دیگه حماقت از خودته "

باری، آوا داشت فکر میکرد که چگونه به دوستش کمک کند؟جواب چراهای دوستش را میدانست ولی با توجه به اینکه ایکس چندان توجهی به راهنمایی اطرافیان نداشت،آوا از چه طریقی میتوانیست او را کمک کند تا خودش جوابها را از یک مرجع معتبر بیابد و ازین رنج ها راحت شود؟ لحظه ای به ذهنش رسید که یک کتاب خوب به دوستش معرفی کند تا این دوست با استفاده از تعالیم آن کتاب بتواند ضمیرناخودآگاهش را دوست بدارد و با آن ارتباط برقرار کند و به نوعی گره های وجودش را باز کند تا دیگر آن قضیه  و مشابهاتش تکرار نشود در زندگی ایکس.آوا نام کتاب را به ایکس گفت.

گذشت و گذشت تا چندی پیش قضیه ای پیش آمد که آوادخت از یکی از تعالیم آن کتاب نام برد.ایکس هم آنجا بود.ایکس به یکباره بر آشفت و گفت:

--"غلط کرده کتاب فلان.خیلی هم کتاب مزخرفی بود.حیفه پولی که پاش دادم"

-- آوا لحظه ای ماند:

آوا صادقانه میگوید که این حرف ایکس به او برخورد.هرچه باشد آوادخت این کتاب را معرفی کرده بود.ایکس که گفته بود "غلط کرده کتابِ..." پنداری به آوا گفته بود: "غلط کردی این کتاب و به من معرفی کردی..خیلی مزخرفی.."

ولی طبق تعالیم همان کتاب آوا توانست از آن حالت برخورندگی!! بیرون بیاید و با دلیل و آوردن مثال از همان کتاب ثابت کند که کتاب مزخرف نیست.بنابراین شروع کرد به بحث و نقد کتاب.با تعالیم همان کتاب و قرار دادن ایکس در موقعیت بحث ، فهمید که سرکار خانم ایکس اصلا تمرینات کتاب را انجام نداده چون به نظرش تمارین بسی بیخود بوده اند و ارزش انجام نداشته اند ایکس اصلا نمیتواسنت برای مزخرف بودن کتاب دلیل بیاورد.فقط میگفت:" این نظرمه ....این نظر منه" خب کو دلیلت؟

القصه تمام واکنشهای ایکس در کتاب ذکر شده بود.حال چطور اون این کتاب را مزخرف دانسته بود؟


آری، اینگونه بود باز با همان کتاب آوا دانست مثل اینکه نباید هر کتابی را به هر سطح فکری معرفی کرد.حتی اگر به نیت راهنمایی و نجات دوستت باشد.و دوم اینکه ازین تریبون استفاده میکند و به (خودش و) شما دوستان میگوید اگر روزی کسی، فیلمی کتابی موسیقی و ...به شما معرفی کرد و شما آن را مناسب نیافتید صادقانه همین را اعلام کنید که خوشتان نیامده یا با افکارتان نمیخوانده.هرگز مانند ایکس عمل نکنید.

برخورد ایکس بسی زننده بود.ایکس حتی نفهمید که این کتاب برای راهنمایی او بوده و چقدر میتوانست برایش مفید باشد.

حالا آوا فکر میکند آیا دفعه بعد اصلا به درد دلهای ایکس گوش کند؟یا فقط بشنود و سر تکان دهد و سکوت کند؟او که دیگر راه حل را به ایکس گفته بود.خود ایکس نخواسته بود..


نظرات 8 + ارسال نظر
بهار یکشنبه 22 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:38 ب.ظ http://bahar90.blogsky.com

یکی از دوستای من اینجوریه اعصابم از دستش خرد میشه . اینا تا خودشون نخوان درست نمیشن کار تو هم فایده نداره

آره به خدا...دقیقا اصلا خودش نمیخواد..دلم برای خودم سوخت که راهنماییش کردم

تاراس یکشنبه 22 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:14 ب.ظ

اسم کتاب چی بود حالا؟!


یکی از کتابهایی بود که تو پست معرفی کتاب گفته بودم..کتابه یه کم پیش زمینه میخواد برای اینکه درست درک بشه

ali یکشنبه 22 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:43 ب.ظ

فکر میکنم بهتر این باشه که به بهترین شکل ممکن و در بهترین زمان ممکن، راهنمایی خودتون رو به دوستاتون داشته باشین، بعد از اون هم وظیفه ی خودتون رو تمام شده بدونین و برای دوستتون تنها دعاگو باشین. مطمئن باشین که خیلی ها در زندگی شما رو درک نمیکنن و حتی نیت خیر شما رو هم حس نمیکنن. اما همچنان دوستی و انسانیت حکم میکنه که شما وظیفه ی خودتون رو انجام بدین.

واقعا حتی شرط ادب رو به جا نیاورد که مثلا این کتابو برای راهنمایی بهش معرفی کردم و خب فقط به همین دلیل بهتر میتونست اظهار نظر کنه.در ادامه هم حق با شماست

سحر دوشنبه 23 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:12 ب.ظ http://aseman132.blogfa.com

ای بابا آوا جون ! همه افراد مثل هم نیستن و هیچی رو به خودشون نمی گیرن ! یکی مثل من و تو از هرچیزی که میبینه در جهت یادگیری استفاده میکنه و یکی دیگه اینطوری !!!!
.
اسم کتاب رو چرا نگفتی ؟؟ شاید به درد ما هم بخوره

بلی جهت یادگیری خوبه
کتاب " چگونه به خارجه برویم" بود نه جدنی، کتاب نیمه تاریک وجود بود

سویل جمعه 27 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:32 ب.ظ

سلام....در مقابل این افراد یکی از راهکارا بعد از طی راهنمایی سکوته......

سلام..اری..گاهی..ولی جوابشو دادم تا بداند با اینجانب بی دلیل صحبت ننماید..خودش دانست که گزاف میگوید

باران یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:26 ب.ظ http://lover-mb.blogfa.com

منم داشتم این تجربه رو اما مشکل من این بود ایکس من(!!) خیلی خودشو دسته بالا گرفته بود فکر میکردم حالیشه کتابو که خرید برام اورد تا معنی جملاتی که نوشته شده رو بهش بگم قیافم اینجوری شد
و در اخر منم به همین نتیجه تو رسیدم

چه جالب..ایکس من بر عکس ایکس تو بود باز خوبه حالا ایکس تو ازت توضیح خواسته.یعنی انسان مشتاق دانستن بوده.ایکس من همچین جبهه گرفته بود و داشت منو متهم میکرد که نگو

ناهید کوچولوو دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:38 ب.ظ

خیالت راحت باشه ، دفعه ی دیگه اصلا نمیاد پیش تو

بیاید هم دیگر وقت صرفش نمیکنم که هیچ، بهش میگم وقتمو نگیره لطفا

آدمک چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:45 ب.ظ http://www.nightthoughts.persianblog.ir

اصولاْ آدمایی که همیشه خدا غر می زنن و همیشه خدا دنبال راهنمایی هستن برام آدمای غیرقابل تحملی هستند. همیشه سعی می کنم ازشون فرار کنم.

احتمالاْ در مورد راهنمایی های تو هم غر می زنه. احتمالاْ‌از راهنمایی های تو هم شکایت می کنه و به همین خاطر همیشه ازشون فرار می کنم.

به نظرم نمی دونن جطوری باید از زندگی لذت برد.

سلام
والا فکر میکنم فقط میخواد حرف بزنه و اصلا دنبال کمک کردن به خودش یا استفاده از راهنمایی های من و دیگران نیست..نمیدونم شایدم اشکال از منه که هی میخوام راه حل ارائه بدم برای هر چیزی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد