آوادخت، یک مشاهده گرِ روشن بین

نیک باش چون تابش آفتاب و بخشش باران

آوادخت، یک مشاهده گرِ روشن بین

نیک باش چون تابش آفتاب و بخشش باران

در جستجوی لیلی

اینگونه آورده اند که در چهل سال پیش در چنان روزی (30 مرداد 1350):


 یک قرن تمام است که "عبدالسلام اصفهانی" در به در به دنبال لیلی میگردد.به هرجا میرود و به هرکسی که میرسد سراغ دختر 18 ساله ای را میگیرد که نامش "لیلی" است.

"عبدالسلام سلامت" پیرمرد اصفهانی که یک قرن و ربع عمر پشت سر گذاشته اینک در آستانه 125 سالگی به جای گرد پیری چهره اش را هاله ای جوانی و زنده دلی پوشانده.وی میگوید:" در قصه لیلی و مجنون از عبدالسلام به بدی یاد شده.در حالیکه من قلب رئوف و عاشق پیشه ای دارم و از مجنون، مجنون ترم.صد سال تمام است که به دنیال لیلی خود میگردم و تا لحظه ای که زنده ام به جستجوی خود ادامه خواهم داد."

25 ساله بودم که در قفقاز عاشق دختر 18 ساله ای شدم ولی یک روز ناگهان آن دختر غیبش زد و دیگر او را ندیدم.از آن لحظه تا امروز نتوانسته ام او را بیام و هنوز که هنوز است به دنبال اویم...."


خب آوا به اینجا که رسید لبخندی زد و در دل آخیـــی گفت و پنداشت که چه جالب است که هنوز مردی این چنین دل در گروی محبوب دارد و واقعا این قصه به سان افسانه است.هرچند که که زمان قصه مربوط به 40 سال پیش است.چه عشق زیبایی.گرچه از نظر آوادخت این مرد میتوانست کار بهتری بکند ولی مسیری بود که او انتخاب کرده بود و خب باز هم مسیر زیبایی بود این وفاداری.

و ادامه خبر که باز زبان پیرمرد میگفت:

"... هنوز که هنوز است با 125 سال عمر همچنان به دنبال دختری با مشخصات او هستم.با اینکه 18 بار ازدواج کرده ام ولی...."

آوادخت  چشمانش گرد شد و شاید هم به این حالت در آمد >>

"... ولی همیشه آرزو داشته ام که با لیلی ام قدم به حجله بگذارم."

--- جدا خسته نباشی... این را آوا گفت.

ادامه خبر آنکه این مرد 10 بار در قفقاز و هشت بار هم در اصفهان ازدواج کرده و تا آنجا که میداند 36  فرزند دارد.


خب مرد حسابی گرچه تا به امروز که 40 سال ازین خبر میگذرد و شاید باید گفت که خدا رحمتت کند ولی چه عشقی بود که 18 بار فقط مزدوج رفته ای و هنوز هم ادعای عاشقیت لیلی میکنی و در پی اویی؟ چه عشقی است که فقط آرزوی به حجله رفتن با لیلی را داشته ای و باز هم چه عشقی است که احساسات دست کم 18 نفر را به بازی گرفته ای به بهانه اینکه امتحان کنی آن فرد لیلی توست یا نیست؟؟ لحظه ای پنداشتی که وقتی مدام از پی این لیلی به سوی آن لیلی روانه ای و یا آن هنگام که همسر برگزیده ای ولی دلت با او نیست، چه خسران بزرگی به روان و ذهن و حس آن زنان وارد می آوری؟ نمیشد حداقل بعد از دو سه بار ازدواج مهر لیلی از دل بیرون میکردی و به جِد یک زندگی جدید شروع میکردی و بهانه لیلی نمی آوردی؟

زندگیت به خودت مربوط ولی کاش ادعای عشق نمیکردی!


اندر باب حفاظت از وبلاگ

اندر باب مواظبت از وبلاگ اینکه:
دوستان به شدت مراقب وبلاگهایتان باشید.
آوا نمیداند در این مدت شاید شش ماهه چرا به هر وبلاگی که سر زده و خب از مطالبش خوشش امده و تصمیم گرفته که برود و آن وبلاگ را جز مطالعات وبلاگی اش قرار دهد، بعد از دو سه بار سر زدن به وبلاگ مربوطه در چهارمین برخورد با پستی شبیه این مضمون مواجه شده که: "خب دوستان من دیگه از نت خسته شدم (یا درس و کار دارم) و دارم درب وبلاگمو برای همیشه میبندم.دوستان خوبی بودید همگی.دلم واسه وبم تنگ میشه"  البته عده ای نیز بی خبر وبلاگشان را تعطیل کرده اند.عده ای نیز به یکباره برای مدت مدیدی ننوشته اند.!!
و آوا میماند که : "ای بابا! کجا؟ تازه اومده بودیم یه چایی بخوریم دور هم..من نیومده، شما هم که رفتی"
القصه به ذهنش رسید از زمانهای دور، که میگفتند فلانی قدم سنگین است و ازین حرف ها و نکند او....؟
مراقب وبلاگهایتان باشد.از آوا گفتن و از شما هم شنفتن.

داد نزن

الان که دارد فکر میکند نه میداند چندم است نه میداند چه روزیست..او مانده است که چرا آدمها اینقدر سر هم فریاد میزنند و تون صدایشان را بالا میبرند؟خب طرف مقابل یا ظرفیت فهمیدن حرف را ندارد یا اصلا نمیخواهد گامی برای خودش بردارد.شما دیگر چرا با فریاد میخواهید حرفی را در مغزی فرو کنید که نمی پذیرد؟ یکبار دوبار سه بار امتحان میکنید و این کار افاقه نمیکند دیگر چرا برای بار چهارم و پنجم و ششم و... همین کار را تکرار میکنید؟ وقتی ده بار میگویی و طرفِ صحبت نمی فهمد خب بابا جان ول کنید دیگر...این یعنی چه؟ یعنی راهش فریاد زدن نیست.اعصاب خودتان و دیگری را از سر که نیاورده اید

او مانده است چرا آدمها اینقدر سریع سر ناچیزترین موضوعی با هم دعوا میکنند.چه خبر است؟ صلح و آرامش که بهتر است.فقط چندثانیه صبر و شکیبایی و و گزینش واژه ای زیبا قضیه را ختم به خیر میکند.چرا حتما باید فریاد و چهره برافروخته و زور بازویشان را به هم نشان دهند؟ و بعد هم یک هفته زحمت بکشند تا این زهری که در چند دقیقه ایجاد شده را نابود کنند؟پایان هر دعوایی هم که صلح است..پس چرا بیهوده حنجره پاره میکنند؟




پ.ن. مطلب جالبی در یکی از وبلاگ یکی از دوستانش دیده و سایر دوستان را به خواندن آن دعوت مینماید:


پست نوش دارو..از وبلاگ روزنگاری یک دانشجو از ناسرزمین مادری...بخش ادامه مطلب