آوادخت، یک مشاهده گرِ روشن بین

نیک باش چون تابش آفتاب و بخشش باران

آوادخت، یک مشاهده گرِ روشن بین

نیک باش چون تابش آفتاب و بخشش باران

اندر باب حفاظت از وبلاگ

اندر باب مواظبت از وبلاگ اینکه:
دوستان به شدت مراقب وبلاگهایتان باشید.
آوا نمیداند در این مدت شاید شش ماهه چرا به هر وبلاگی که سر زده و خب از مطالبش خوشش امده و تصمیم گرفته که برود و آن وبلاگ را جز مطالعات وبلاگی اش قرار دهد، بعد از دو سه بار سر زدن به وبلاگ مربوطه در چهارمین برخورد با پستی شبیه این مضمون مواجه شده که: "خب دوستان من دیگه از نت خسته شدم (یا درس و کار دارم) و دارم درب وبلاگمو برای همیشه میبندم.دوستان خوبی بودید همگی.دلم واسه وبم تنگ میشه"  البته عده ای نیز بی خبر وبلاگشان را تعطیل کرده اند.عده ای نیز به یکباره برای مدت مدیدی ننوشته اند.!!
و آوا میماند که : "ای بابا! کجا؟ تازه اومده بودیم یه چایی بخوریم دور هم..من نیومده، شما هم که رفتی"
القصه به ذهنش رسید از زمانهای دور، که میگفتند فلانی قدم سنگین است و ازین حرف ها و نکند او....؟
مراقب وبلاگهایتان باشد.از آوا گفتن و از شما هم شنفتن.

اندر باب تاثیر سونامی بر کامپیوترها

از پروردگار عالمیان که پنهان نیست از شما چه پنهان:


برادری دارد که در یکی از شهرستانها درس میخواند و طبیعتا هر از چند روز یا احیانا ماهی به منزل مراجعت مینماید.این برادر بس پر انرژی و شلوغ است طوریکه با تشریف یابی اش به منزل حسی شبیه زلزله به اهالی منزل دست میدهد.

ماجرا از آنجا آغاز میشود که خب این برادر نیز طبیعتا همچون سایر اعضای منزل برای انجام کارهایش به رایانه نیاز دارد.نکته آنجاست که پشت هر رایانه ای که بنشیند، آن رایانه هم از زلزله بی نصیب نخواهد ماند.طوریکه یکبار وقتی آوا بعد از این برادرش، پشت رایانه خویش نشست، لحظه ای شک کرد که : "این کامپیوتره خودمه یا اشتباه نشستم؟ اینا رو من نصب کردم؟ "

سایر برادرها ولی غر میزنند که : "بابا بازاین آ... چیکار کرد با کامپیوتر ما اخه؟چرا کنفیکون میکنه اینجا رو اخه؟این چه وضعشه آخه؟ مگه خودت لپ تاپ نداری آخه؟ " و... از سویی دیگر این زلزله...نه..ببخشید... برادر معتقد است که :" بی جنبه ها مگه من چیکار کردم اخه؟ نا مرتب بود برنامه هاتون آخه.رو لپ تاپ من بازی نمیشه نصب کرد آخه..این چه وضعیه آخه؟ "

و خب طبیعتا در بین پسر جماعت بحث بالا میگیرد 


بنابراین و بنا به مصلحت و آرامش خاندان این آواست که میپرد وسط و اعلام میدارد : " برادریَم بیا برو پشت رایانه من. هر کاری دوست میداری بکن..به کامپیوتر بقیه کاری نداشته باش..فقط تو رو خدا رو دسکتاپ هیچی نریز..برای فایلای خودت هم یه پوشه جدا بساز" و آوا میداند که این گفته ها چندان فایده ای ندارد.چون چندی بعد همین برادرش خواهد پرسید: "این عکس چیه رو کامیپوترت؟ ااااا؟این فیلمه رو هم دانلود کردی؟ اون اهنگه رو نداری؟فلان مرورگر کو پس؟ چرا رو سیستمت فلان نرم افزار نصب نیست؟نصبش میکنم"


و اینگونه میشود که برای مدتی، بخش عمده ای از روز رایانه دست برادرش است و میداند بعد از رفتن او باید سونامی حاصله از رایانه رو جمع کند یا حتی ویندوز جدید نصب کند..اینست آوادخت روزها چهار زانو روی مبل مینشیند، کف دست راستش را روی دست چپش میگذارد..دو انگشت 60 را به هم تکیه میدهد و میرود به تمرکز و تفکر...در ذهنش به برنامه اش نگاه میکند..به تیکهایی که باید روی هرکار انجام شده بخورد ولی خب با این وضع نمیخورد...به کارهایی که باید با رایانه انجام شود ولی خب مجالی نیست فعلا...به تمارین ورزشی که باید آنها را در جایی به نام اتاقش انجام دهد ولی خب فعلا اتاق در استعمار است ..به عذاب وجدانی که از کارهای انجام نگرفته و تعویق افتادن کارها خواهد گرفت...به وقتی که باید برای مرتب کردن رایانه اش در روزهای آتی بگذارد...و مدام با خودش فکر میکند که چرا هنگام برنامه ریزی،  حضور برادر را پیش بینی نکرده بود؟ آیا بهتر نیست یه لپ تاپ برای خودش بخرد؟ اصلا به صرفه هست این کار؟ آیا باید به هنگام حضور برادر برای خود مرخصی اجباری تعیین کند؟ آیا بهتر نیست کارهای رو طوری تنظیم کند که حداقل نیاز به رایانه را داشته باشد؟ آیا اصلا مگر ممکن است؟....


پ.ن.این گزارش از پشت رایانه خودش نیست

پ.ن..اساسا خوش به حال برادرهایی که خواهر دارند(یا به عبارتی من چه فداکارم)

پ.ن...بلاگ اسکای کند شده ؟

اندر باب کتاب

و اندر باب مطلعه کتاب اینکه عادتی دیرینه دارد که چند کتاب را همزمان بخواند.اینبار هم کتبِ

دستان شفابخش

   (کامل خوانده شده-بیشتر رو ناخوداگاه انسان بحث میکند و اینکه چطور میتوان با آن کار کرد و یا این قسمت از ذهن را برنامه ریزی کرد)


عطر سنبل، عطر کاج

   (نیمه خوانده شده- ماجرای بانویی که در کودکی سفری به آمریکا داشته و بعدها هم برای زندگانی به انجا میرود.نوع مشکلات خود و خانواده و برخورد اطرافیان با ایرانیان را داستانی بیان میکند. )


نیمه تاریک وجود

   (کامل خوانده شده-نیازی نیست که انسان بی نقصی باشی.بلکه کامل بودن مهم است.خوب و بد با هم کاملند.نه صرفا خوب یا مطلق بد.کمک میکند تا هر حادثه زندگی را ریشه یابی کنیم تا آن هنگام که وجود آدمی یکپارچه شود)


سینوهه

   (یک سوم خوانده شده-بنده خدا گفته است که این کتاب را برای خودم مینویسم و دوست ندارم کسی بخواندش.ولی خب ما چه کنیم که با خواندنش میرویم به اهرام ثلاثه و خوش میگذرد؟)


شفای زندگی

   (در آغاز راه خواندن- تا اینجای کار فعلا بر این تاکید دارد که خود را بپذیر تا تغییرات دلخواهت آغاز شود.نمیداند چرا این سه کتاب ذهنی انگار هریک قسمتهایی از یک سریالند.)

 را با هم میخواند.طبعا بعضی کتابها جالب تر بوده اند و زودتر تمام شده اند. PDF بودن بعضی از کتاب ها هم اذیتش میکند و این خود دلیل دیگریست برای کمتر سر زدن به کتاب ها.کاغذ دنیای دیگریست.

و خب این را گفت که از این میان، کتاب "نیمه تاریک وجود اثر دبی فورد و ترجمان فرناز فرود" را به دوستان پیشنهاد دهد..کتاب  "دستان شفابخش اثر خوزه سیلوا" هم نیکوست گرچه به مذاق پزشکان خوش نخواهد آمد.

دوست داشتید این کتاب را بخوانید..اگر خوانده اید نظرتان چه بوده؟ اگر دوست دارید کتاب پیشنهاد بدهید


پ.ن. برای دوستانی که علاقه به مطالعه کتاب روی گوشی همراه خود دارند این سایت پیشنهاد میشود :  کتاب موبایل


پ.ن. برای علاقه مندان به مطالعه کتاب به صورت PDF این سایت پیشنهاد میشود: کتابخانه امید ایران...در خبرنامه اش عضو شوید هر روز کتب جدید را از طریق ایمیلتان به شما جهت دانلود معرفی میکند.


پ.ن.دوستی عزیزی(آواژه)فرمودند پس این آهنگ انتهایی سریال "ساختمان پزشکان" کو؟ بفرمایید این هم لینکش ....دانلود