آوادخت، یک مشاهده گرِ روشن بین

نیک باش چون تابش آفتاب و بخشش باران

آوادخت، یک مشاهده گرِ روشن بین

نیک باش چون تابش آفتاب و بخشش باران

پنج متری های تهران

شاید تا الان نظیر این پست را چندین و چند بار در سایتها اخبار و یا وبلاگهای دیگر خوانده باشید.شاید هم بی احساسی این بار آوا نسبت به این قضیه برای دیدن این تکرارهاست.

ماجرا از این قرار است که دیروز با دوتن از دوستانش جهت دریافت مدارکی راهی ساختمان اصلی دانشگاه بودند.یکی از مسیر ها از میدان هفت تیر میگذشت.سه دوست تصمیم گرفته بودند که بعد از این میدان تا ساختمان مرکزی را پیاده بیایند تا با حرف زدن و خندیدن با یکدیگر،  این چند ماه ندیدن یکدیگر را جبران کنند. همه چیز خوب پیش میرفت.در آغوش گرفتن یکدیگر بعد از مدتها بدون توجه به نگاه های عابران.... خنده بر لب..شوخی ها به جا....شور و شوق و سلام احوالپرسی و جیغ و نیشهای تا بناگوش باز و اولین پرسش که"تو این روزا چیکار میکنی؟ " و ... تااینکه شروع به راه رفتن کردن و گام به گام از میدان به سمت مقصد دور شدند.

اولین مورد پیرمرد دست فروشی که کنار خیابان نشسته بود و تا سه دختر راه دید سریع وسایل بساطش را که شمال کیفهای رنگی بود مرتب کرد تا نظر دخترها را برای خرید جلب کند

 دخترها یکی با نیم نگاه و یکی  مستقیم و آوا از زیر عینک به بساط پیرمرد نگاه کردند و گذشتند.


 پنج متر جلوتر  مردی جوان که صورتش بر اثر حادثه ای سوخته بود جعبه های دستمال کاغذی را به دست داشت و از عابران التماس میکرد که برای ثوابش یک بسته بخرند!


پنج متر بعدی دختر بچه ای بود دو یا سه ساله که وسط پیاده رو نشسته بود و عابران و تک و توک موتورها، برای اینکه به او نخورند مجبور به تغییر مسیر به چپ و راست میشدند..یکی از دخترها پرسید : " وا؟ مامان این بچه کجاست ؟ اینو چرا وسط راه گذاشته آخه؟" و آوا زیر لب و آهسته اشاره ای کرد : "اونجاست مامانش " زن جوانی که با قیافه ای بس مظلوم و منتظر کنار پیاده رو بساط کوچکی چیده بود و البته یک نگاهش هم به دختر کوچولویش بود. 


پنج متر چهارم مردی میانسال زیر آفتاب راه میرفت و وسائل و آویزهای تزئینی اش را با صدای بلند فریاد میکرد در حالیه که صورتش از شدت تابش خورشید سرخ و دانه های عرق بر پیشانی اش نشسته بود


پنج متر پنجم، مادر و دخترکی شاید 8 ساله و عینکی تکه سایه از درختی یافته بودند و این بار این دخترک بود که با صدای کودکانه هر عابری را که از جلویش رد میشد به خرید دعوت میکرد.صدایش اول آرام بود و وقتی عابری نزدیک میشد اوج میگرفت.یک لحظه از ذهن آوا تصویر دختر کوچولو با روپوش رنگی مدرسه گذشت:" یعنی تو مدرسه دور بریاش میدونن با مامانش دست فروشی میکنه؟اصلا حرفی بهشون میزنه؟"


پنچ متر ششم پسرکی به راستی کوچولو ،شاید 5 یا 6 ساله به سوی دختر ها دوید در حالیکه کیسه نایلون دستمالهای جیبی را جلوی آنها گرفته بود : "دوتاش 600 تومنه...3 تا ببری میدم هزار تومن" و وقتی یکی از دخترها با مهربانی گفت :"نه عزیزم لازم ندارم"  به راه خود ادامه دادند..ولی پسرک به دنبال آنها دوید پسرک با چهره ای مغموم گفت : "خب 4 تا ببر هزار تومن" و باز همان دخترها  لحظه ای تامل کرد و  یک هزاری تقدیم پسرک کرد.و پسر بسی خوشحال!! این دوست آوا به پسرک گفت : "میخواستی سه تاشو 1000 تومن بدی؟ خب بیا این یکی رو پس بگیر" و پسرک خیلی  مردانه گفت : "نه دیگه..درست نیست"


پنج متر هفتم..

پنج متر هشتم....

پنج متر نهم.........


یکی از دوستها دیگر تاب نیاورد و در همان خیابان زد زیر گریه.میگفت : "یعنی چند وقته من هفت تیر نیومدم..چرا اینجوری شده؟ "دیگری با چهره ای مغموم گفت: "آخه چرا ؟اینا الان سن مدرسه و بازیشونه" و آوا نمیداند چرا دیگر هیچ حسی به این صحنه ها نداشت ؟...جز اینکه با خود فکر میکرد "آیا میتواند راهی برای بهبود وضع خلق بیابد؟ آن هم نه کمک به یک دو نفر که..بلکه ریشه ای تر حل کردن..و آیا خود این مردم آگاه میشوند برای تغییر فکر و کمک به خودشان؟" 


و دیگر به ذهنش مجال نداد که بداند در پس این فقر و این وضع چه فجایع خوفناک تری که زیر پوست این شهر و یا حکما در خانه این افراد در حال وقوع است؟



نظرات 26 + ارسال نظر
احسان جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:28 ب.ظ http://ehsanhp.blogsky.com/

بلندگویت را نمی خواهم اوا........هر چقدر هم فریاد بزنم انانی که ان بالا نشسته اند نمی شنوند.........سکوت می کنم............ولی تو بدان که سکوتم بلند ترین فریاد است........

دم شما گرم
اونا براشون مردم مهم نیست..هیچ وقت نبوده

ناهید کوچولوو جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:21 ب.ظ http://mohandes-kocholooo.tk/

دیدم ، از این چیزها دیدم
وقتی میخوایی بری گردش با دیدن این افراد و صدای التماسهاشون ، و دلسوزیت اصلا خوش نمیگذزه
بخوایی کمک کنی مشکل اینجاست که یک و دو نفر نیستنند


(تنها چیزی که الان به ذهنم میرسه : زندگی فقط 100 سال اولش سخته ! )
یک نفر نمیتونه این مشکل رو حل کنه

بله درستی میگی..البته ما گردش نرفته بودیم
اوهوم..کاش میشد ریشه این مشکلو حل کرد

دختر کاغذی جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:37 ب.ظ http://darya1997.mihanblog.com

سلام دوست من وبلاگ جالبی داری خوشحال میشم به وبلاگ منم سربزنی ونظرت رو درمورد وبلاگم بگی منتظر حضور گرمت هستم...بیاس ها
بدرودتا درودی دیگر

باشه دوست عزیز میام پیشتون

سویل شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:17 ق.ظ http://roozegaresevil.mihanblog.com

اوا جوون اتفاقا منم دیروز هفت تیر بودم همین وضعیت رو دیدم تمام اینا که گفتی بودند تازه ماشین گشت ارشادم وایساده بود مانتوی مردم رو سانت بزنه ......اون پسر دستمال فروشه همیشه اونجاست چند هفته پیش همین حرفو زد منم ازش دستمال خریدم ولی ۳ تاشو بهش پس دادم......متاسفانه اینجور آدما خیلی زیاد شدند اگه شب بیای بیرون اطراف خیابونای تهران میبینی خانواده های شهرستانی ای رو که با یه بچه کوچیک حتی بدون زیر انداز کنار خیابون نشستن واقعا ناراحت کنندست بیشترشونم کنار مطبا و بیمارستانا نشستن و مشخص بیمار دارند ولی حتی هزینه اینو ندارند شب رو جایی بمونند ولی با گریه امثال ما چیزی حل نمیشه متاسفانه اونی که باید ببینه تو خواب زمستونی فرو رفته و اونی که باید فریاد رس مردم باشه فریادرس جیب خودش و اطرافیانش شده ........

آره دیدی گشت ارشادو؟ خدارو شکر ما همه مسائلمون حل شده فقط چند سانت مانتومون مونده که اگه اینم حل شه..
اوهوم..یادمه توی یه پستت به این افراد اشاره کرده بودی. در واقع فرد مسئول فریاد رس جیب غ*زه و لب*نان شده که یه وقت مراسم دختر شایسته شون عقب نیفته

پانته آ شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:58 ق.ظ http://yehamsardaram.blogsky.com

توی یکی از این پنج متری ها گفته بودی دوستاش و مدرسه می دونن این اینجا کار می کنه ؟؟ بهتره بگی اصلا این بچه مدرسه میره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
می دونی آوادخت جون من همیشه از این وضع و باقی مسائل نالیدم اما هیچوقت هیچ راه حلی براش پیدا نکردم. البته در این مورد که گفتی من معتقدم کار خوبه و باعث میشه بچه ها مرد بار بیان اما نه اینطور که تو گرما بخوان اذیت شن و منبع درآمد خانواده باشن. اینکه پیش پدر و مادرشون تو کارای تمیز و درست وایسن و یاد بگیرن. آداب معاشرت، روابط اجتماعی و رابطه ها از همین برخورداست ... البته خوب نه زیر 10 یا 15 سال

درست میگی! اوهوم به نظرم رسید که بچه هه قیافه یا حتی نوع ادای کلماتش اینطور نشون میداد که مدرسه بره.امیدوارم بذارن هم تا اخر درشو بخونه تا به این وضع گرفتار نشه
من خودم از بچگی دلم میخواست سازمان حمایت از زنانو کودکان بزنم ولی درست میگی آیا این راهشه؟ اخه مملکت ما به این ثروت بایداینجوری باشه؟ اوهوم..در مورد کار بچه ها هم درست میگی..یه زمان برای دبیرستانی ها طرح بود که سه ماه تابستونو تو ادارات داروخانه ا یا جاهایی ازین دست کسب مهارت کنن.اون خوب بود نه اینجوری

H.k شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:36 ب.ظ http://www.cubeme.blogsky.com

چند روز پیش تو ماشین یکی از دوستام نشسته بودم و داشتیم باهم صحبت می کردیم، دوستم چند روزه از یک مسافرت خارج کشور بر گشته کشوری که رفته بود یک کشور جهان سومی معولی بود داشت درباره آن صحبت می کرد.
سر یکی از چهار راه که رسیدیم دیدم دقت عجیبی دارد به خرج می دهد کمی بیرون را نگاه کرد بعدش انگار تازه حواسش سر جایش آمده باشد نگاهم کرد و گفت:( اونجا نمی دانم چه سری بود یک دونه گدا هم ندیدیم!)


چی میشه مردم ما هم حدقل رفاه رو داشته باشن؟ نه یکی رو عرش باشه یکی زیر فرش

مهتاب زاهدی یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:17 ق.ظ http://mohandesakele.mihanblog.com

تعجب نکن. چیزی که میخوام بگم هیچ ربطی به این مطلب نداره شاید.
باور می کنی من هر وقت میرم میدون توپخونه از ترس میلرزم؟؟ مخصوصاً مواقعی که پیاده هستم. یه حس عجیبی رو میده بهم. این حس رو بعضی از خیابونا میدن. یکیش هیفده شهریوره و یکیش هم همین هفت تیر...

درکت میکنم شدید احتمالا مامان منم به بعضی خیابونا همچین حسی داره که عمرا نمیذاره اونجا ها تنها برم

مهندس هادی یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:57 ق.ظ http://engineerhadi.mihanblog.com/

تنها حرفی که می تونم بزنم اینکه چه سوء استفاده های که از این بچه ها نمی کنند

اوهوم

امید یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:03 ق.ظ http://garmak.blogsky.com/

متر به مترش فقر است
اما در زیر این قدمهای خسته و بی روح دریایی نفت است که به یغما می رود
افسوس

بله دیگه..سران عر*ب که نباید سختی بکشند..البته ملت ما هم مقصرن..هی خودشون در انواع و اقسام سفرها زیارتی ساحتی پول میریزن تو حلق اینها

پریا یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:09 ب.ظ http://www.unsherli.blogsky.com

نمیدونم اون پستی که توی وبم چندوقت پیش نوشتمو خوندی یا نه ولی یه روز با بابام رفته بودم ای تی ام724 که یه اتاقکه با چندتا خودپرداز...دیدیم چندتا بچه دمشن منتظرن که مادرو باز کنیم شبو برن اونجا بخوابن باورت نمیشه اوا هوا چقدر سرد بود و اون بچه ها هم همشون کوچیک بودن و یکیشون هم فلج بود و حتی لباس درست حسابی هم نداشتن...اصلا معلوم نیست اینا باباشون کیه مادرشون کیه؟؟؟
ولی خب خیلی گناه دارن...


خیلی هاشون پدر مادر های معتاد دارن ..هم خودشون قربانی هستن هم پدرمادر هاشون

محمدجواد یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:27 ب.ظ http://arsha73.blogfa.com

آوا خان ترازدی غمناکی بود.

بلی محمد جواد خان

ناهید کوچولوو یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:22 ب.ظ http://mohandes-kocholooo.tk/

بله دیگه..سران عر*ب که نباید سختی بکشند..البته ملت ما هم مقصرن..هی خودشون در انواع و اقسام سفرها زیارتی ساحتی پول میریزن تو حلق اینها

اینو یه خورده بازترش میکنی ؟ اخه متوجه منظورت نشدم

ایران این همه نفت داره ، استخراج نمیکنه ؛ نفت هایی که شراکتی هست ، ایران استخراج نمیکنه و میگذاره کشور مقابل استخراج کنه و فقط یه چند درصد به خودش برسه دلیلش نداشتن امکانات استخراج هست یا راحتی ؟ ..

ببین عزیز من ثروت ایران فقط نفت نیست..ایران معدن نعمت و ثروته..زعفرانش، انارش،فرشش، مکانهای توریستی و خاکش ، گازش، گیاهاش و آب کوهستانهاش... همه چیش پر از ثروته.یعنی از صادرات اینها و از تولید داخلی این کشور میتونه یکی از ثروتمندترین کشورها باشه و مردمش از یه زندگی خوب برخوردار بشن..منتها برعکسه.صادرات هست و از پولش چیزی به مردم نمیرسه..در عوض ترویج ناآگاهی تا دلت بخواد هست..طرف پول قرض میگیره که بره مکه..همین عربستان به ظاهر دوست از همین حج ایرانی ها میدونی چه صنعتی راه انداخته؟ ولی همین عربستان پا بیفته منظورم اینه زبونم لال جنگی بشه شک نکن که میاد و جلوی ایرانی و ایرانیا می ایسته.پس برای چی باید خودمون با دست خودمون چنین پولی رو با ناآگاهی بدیم بهشون؟

ناهید کوچولوو دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:21 ب.ظ http://mohandes-kocholooo.tk/

من ثروت نفت رو چون خیلی روش بحث هست ، من گفتم ، وگرنه از در ثروتمند بودن ایران که شکی ندارم

همه ی کشورهای خلیج و عربی میرن از عربستان خرید میکنند ؛ چون خیلی به مراتب از کشورهای دیگه ارزون تره ، حتی فروشگاها و وسایل خونه و غذاهای صادراتی و ...
جنس میرن از تایلند سفارش میدنند و خیلی گرون تر میفروشنند و ...

کسی که پول قرض میگیره و میره مسافرت ؛ حالا میخواد زیارتی باشه یا تفریحی
شک نکن که واسش تفریحش و گردش مهمتر بوده
یکی از شرایط رفتن به خونه ی خدا و حج ، این هست که اگه پسنداز داشتی ؛ بری .
سفرهای زیارتی جاهای دیگه ، با قرض گرفتن ، که نمیشه .
به عقلشون شک کردم ، چون اولین باره میشنوم .

دعا کن جنگ نشه ، که اگه جنگ شد ، مطمئن باش همه ی کشورهایی که ایران کمکشون میکنه ، اولین کسایی هستنند که بر علیه ایران کمک میکنند دیگه کشورهای دیگه پیشکش ...

دقیقا..کاش مردم ما اینو بفهمن

بهار سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:43 ق.ظ http://bahar90.blogsky.com

البته بعضی از این مادرایی که برای بچه هاشون گریه و ناله میکنن و میگن یه چیزی ازم بخر اون بچه ها رو خریدنو بچه ی خودشون نیست خیلی از گدا ها هم هستن که در واقع پولدارن و ادم نمیدونه به کی باید کمک کنه بعضی از این پول هاییم که به بچه ها میدیم به درد نمیخوره چون توی جیب خودشون نمیره
به قول خودت یکی دو تا هم که نیستن

بلی کاملا درست میگویی..البته اینها همه دست فروش بودند.گدایی نمیکردن..ولی به قول خودمو خودت آخه چرا باید تو کشور ما وضع یه بچه کوچولو این باشه؟

محمدجواد چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:35 ق.ظ http://asha73.blogfa.com

سلام
عجب سوزه هایی تو زندگی آدما وجود داره

سلام
به قول خودت تراژدی

بهار چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:15 ق.ظ http://bahar90.blogsky.com

اپ کردم خوش حال میشم بیای

میام الان

یک ماما با چکمه های سفید پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:54 ب.ظ http://newmidwife.blogsky.com

ای امان از این پنج متری ها....بنظرم هیچی تلختر از بیگاری کشیدن از بچه هایی نیست که الان باید توی استخر مثل بقیه هم سن و سالاشون آب تنی کنن اما توی این گرما با عرق تنشون شنا میکنند و روز را به شب می رسوننو تازه صداشونم در نمیاد و همچین یه لبخند گوشه لبشون دارن و به آینده نامعلوم خوشبین هستن

موافقم.تازه اینجا پایتخته..وای به حال مناطق محروم

اطلس جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:51 ق.ظ http://www.daky.blogfa.com

Dear Avadokht
I really want to help us to learn how to write and speak english together.
i will be thankful if u accept to be my partenr! as u may know i will move to Australia less than 4 months.
i read u and enjoy.
just believe me all the marriages have troubles! even the most romantic one!
good luck and wish u the bests

hi there dear Atlas
actually these days Im practising English too.so I would be very happy if i had a partner in this self-trainning


in 4 month?wow so you have very good apportunity; coz 4 month is an enough time for learning ,even a new language

تاراس جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:33 ب.ظ

سلام آوا جون. پستت رو خوندم. یه ذره فکر کنم بیام!

سلام بر تاراسی خودمون...فکر کن بیا

تاراس جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:54 ب.ظ http://fatemehalinezhad.mihanblog.com/

اومدم دوباره.... آوا جون تعجبی نداره وقتی کیلو کیلو طلا صرف بازسازی حرم اماما می کنیم. باید از گلوی مردم بزنیم دیگه!

دقیقا همینطوره
امیدوارم مردم ما آگاه بشن

باران یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:03 ب.ظ http://lover-mb.blogfa.com

تک تک صحنه هایی که گفتی رو تصور کردم.این تکرارها لازمه تاشاید یه روزی یه گوش شنوا پیدا بشه
وقتی پستت تموم شد تازه فهمیدم صورتم خیسه خیس شده

آخییی باران جون؟ باهات موافقم

کجا بودی این همه وقت؟

باران یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:06 ب.ظ http://lover-mb.blogfa.com

راستی سلام
چطوری ؟
انقد رفته بودم تو بحرش که سلام یادم رفت(پس از چندی غیبت)

سلام عزیزم..خیلی خیلی خوش آمدی

اطلس دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:33 ق.ظ http://www.daky.blogfa.com

Hey there
no honey i will go there to live, maybe for ever. now i live in turkey and i hope to go to Australia in October. guess what? i must be ready by next march to go to university

hiya sis
yes..I got it.Ive heard Australia is a nice place for living.
dont worry about it..i know you will be fluent in english till October.

you know What? about 5 years ago I had a teacher who said:
if you dont know anything in English it takes about 6 months to be fluent.
but when you know a little; it just takes you 20 days to be fluent

so dear Atlas, we just need practising...if you watch movies try to watch movies which have English subtitle NOT Parsi..it can help

احسان دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:54 ق.ظ http://ehsanhp.blogsky.com/

اوا زنده ای؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بلی بلی...رایانه نداشتم خب

ناهید کوچولوو دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:17 ب.ظ http://mohandes-kocholooo.tk/

پست جدید لطفا

نوشتم عزیزم

باران سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:37 ب.ظ http://lover-mb.blogfa.com

انقــــــــــــــــــــده دلم برات تنگ شده بوووووووووود
یه سر به ما بزن آوایی آپیم

ما بیشتــــــــــــــــــــر
میام به زودی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد