زن آلمانی باردار -که در واقع تازه با خبر شده زن دوم پزشکی ایرانیست-در حالیکه کیف کارش را میبندد در پاسخ به اصرارهای همسرش مبنی بر ترک نکردن او با متانت و آرامش میگوید:
-- برو خدا رو شکر کن که ازت شکایت نمیکنم.وقتی از سرکار برمیگردم میخوام خونه رو برای همیشه ترک کرده باشی!
و زن ایرانی - ایشان هم طبیبند- که همسر اول همین مرد باشد از ته دل گریه میکند و اشک میریزد.سالهای زیادی از زندگانیش با تفکر عشق به این مرد گذشته و حالا میفهمد که این مرد این همه سال دروغ به هم بافته و به شخصیت او توهین کرده. اطرافیان زن میگویند:
--ای بابا حالا شوهرت یه اشتباهی کرده.خلاف شرع که نکرده!
تفاوت دو قانون ؟تفاوت دو جامعه ؟در یکی مرد مجرم است در دیگری فقط خاطی!در یکی زن صاحب شخصیت است در دیگری یحتمل متوهم! ....
پ.ن. متن، برداشتی آزاد از دیالوگهای چند سریال
از احوالات این چند روز اینکه:
-دو گیگ و نصفی عکس های روی هارد همه دسته بندی شد و به سال و ماه و روز تاریخ زده شد.
-تمامی فایلهای پی دی اف در چندین و چند پوشه جدید طبقه بندی شدند.
-کلی گیگ فیلم و کلیپ از هم تفکیک شدند.
-موسیقی های قدیم و جدید که در که هر بار در نصبهای مختلف ویندوز از گوشه و کنار نت جمع آوری میشدند سری از هم سوا کردند.
-فایلهای و پوشه های دانشجویی همگی به مکان جدیدی منتقل شدند.
-فایلهای دانلود شده .با خوشی و خرمی رفتند در قفسه های خودشان.
- موارد افزون و مازاد هم به تاریخ صفر و یکی پیوستند.
- ویروسهای احتمالی هم بدرود گفته شدند.
خب به همین راحتی رایانه تمیز شد و ذهن آوا هم مرتب.یک یکپارچه سازی کوچولوی هارد هم مانده.و این روزها جدا که هر بار پشت میز رایانه اش مینشیند انگار موجی از انرژی مثبت را دریافت میکند.پ
این روش را امتحان کنید.هرگاه بی حوصله بودید دست به مرتب کردن محدوده خود بزنید و از نتایجش لذت ببرید.پیـــــــــــــــــــــــــش به ســـــــــــــــــــوی دور نویـــــــــــــــــــن
حال ما خوب است..اما این بار باور کن
این دومین بار بود که پای نمایشگر (مانیتور) از تعجب ماتش میبرد.ساعت 10:25 صبح نخستین روز خرداد.جالب آنجا بود که وجودش این قضیه را انکار میکرد:
--ای بابا!! مگه نگفتن بعد از ظهر خبرمون میکنن.پاشو برو عصر بیا.شاید اینا نیست...الان چسبیدی رو صندلی که چی؟
ولی جم نمیخورد.دست راستش را گذاشته بود روی میز کامیپوتر.انگشتانش موج وار ریتم گرفته بودند.
-- بذار یه بار دیگه امتحان کنم.
این بار انگشتان هر دو دست روی دکمه های صفحه کلید ریتم گرفتند.سریع در مکانهای مربوطه موارد مشخص شده را تایپ میکرد. کلید اینتر را میفشرد.باز همان نتیجه.باز همان عبارات.باز همان ارقام....
دستانش روی صفحه کلید ثابت ماندند.به رسم ناخودآگاه ذهنش دست راستش روی چانه آمد و آرنجش روی میز ماند.چشمان درشتش لحظه ای باریک شد.مناظر اطراف تار شدند. دانست که باز هم این اشک است که دارد سرزده سرازیر میشود." نــــع..من گریه نمیکنم.." دماغش را محکم کشید بالا....همان دست راستش را به جیبش برد..دستمالی درآورد و چشمانش را پاک کرد.چانه اش را داد بالا..یک نفس عمیـــــــق...
از جایش بلند شد.حس آدمی را داشت که کلی امید داشته ولی در لحظه ای که باید نتیجه دلخواهش را میدیده به یکباره مانیتور رو کوبیده اند توی صورتش.
صدای مادرش از دور آمد :
-- آوا میای بریم بیرون خرید و داروخانه و ...
با خود اندیشید:- وای!! حالا به مامانم چه جوری بگم؟ با صدای بلندی گفت:
-- آره مامانی الان میام
و در همه راه هرجا که خواست دهان بگشاید و بگوید پنداری یک گلوله برفی در گلویش جلوی حنجره اش را گرفته بود! نمیداند چرا در هیچ مکان و مغازه ای صدایش درنیامد حتی برای اظهار نظر در مورد اجناس خریده شده
و بعد از ظهر وقتی برگشتند این فکر ابلهانه از سرش گذشت که "نکنه اشتباه دیدم.نمیشه که آخه..شاید الان نتایج درست اومده" و باز او بود و مانیتور و کیبورد و اینترنت و همان نتایج صبح...
نه دیگر..باید میپذیرفت.و حالا حالش هم گرفته است هم نگرفته است.حالش نگرفته است چون باید راه دوم پست " حوصله کن" را انتحاب کند و گرفته است چون نتیجه زحماتش به قدری دور از ذهن بوده که شوکه شده.و خودش میگوید که این حق او نبوده. و ناراحت است که نمیداند اشکال کارش کجا بوده که باز خطایش را تکرار نکند؟
فقط حیف از آن همه زحمتی که به خود داد.حیف از آن همه استرسی که کشید.و شاید حیف از آن همه کتابی که خرید.او دیگر در این مرز و بوم کنکور نخواهد داد و خودش را مسخره خویش نخواهد کرد.او که از امتحانش بس راضی بود و خوشحال بود که سوالات را به راحتی پاسخ داده.پس چرا اینقدر این نتیجه عجیب است؟حیف از آن یک روز و نیمی که کنکور داد.حیف از آن همه احساس خوب بعد از کنکور.چه شد که او کنکور را باور کرد؟نمیداند چرا ولی بدجوری حالش گرفته و باورها و اعتمادش به خودش به هم ریخته اند. این حس بد، این تناقض ذهنی، این ناباوری خیلی بدتر از نتیجه است..