آوادخت، یک مشاهده گرِ روشن بین

نیک باش چون تابش آفتاب و بخشش باران

آوادخت، یک مشاهده گرِ روشن بین

نیک باش چون تابش آفتاب و بخشش باران

لنگه کفش دخترک

بخش اول

پسرک دانشکده مدتی بود دخترک دانشکده را میشناخت.یک روز تصمیم خودش را گرفت.دخترک کلاسور به دست داشت راهروی رو به حیاط را می پیمود.به دخترک نزدیک شد و سلام داد تا حرفش را بزند.

دخترک : سلام و زهر....

پسرک جا خورد.

پسرک: خانم ببخشید من که حرفی نزدم..فقط یه سلام کردم.شما اصلا میدونی من کیَم؟

دخترک با عصبانیت به او پرید که: هر خ..ی میخوای باش حتما بازم ازین موجودات خز دانشگاهی!!!

و بعد به سرعت راهش را گرفت و رفت

پسرک بر جای ماند.با چهره ای سرخ و یحتمل غروری خش دار شده..دخترک دوست آوادخت بود.پسرک هم آوا را میشناخت..در تمام این مدت آوا یک شانه بر دیوار تکیه داده بود با دستهایی که قلاب شده بود زمین را نگاه میکرد.و البته اوا هم از ناراحتی چشمانش را بسته بود

پسرک رو به آوا گفت: آوا این چه دوستایی تو داری؟ متاسفم واست!!

آوا که میدانست پسرک عصبانی و ناراحت است لبخندی زد و گفت: من شرمنده ام.خودشو ناراحت نکن.همیشه همه رو میزنه



دخترک که همکلاسی آوادخت باشد همیشه همینطور بود.یعنی هرگاه پسری به سمت او میرفت که در بابی با او سخن بگوید دخترک او را تحقیر میکرد.پسرکها معتقد بودند که او زیباست.بعضی دختر ها هم.آوا هم که هیچوقت در باغ چهره ها سیر نکرده کلا دخترک را از جمله آفریدگان پروردگار میداند که وقتی وصف زیبایی رو را از دیگران میشنید گاه شاخکهایش دقیق تر میشدند ولی به راستی مسئله اسپشیالی (چه کلمه باحالی گفتم) در صورت یا اندام او نمیدید و همیشه یا به چشم و عقل آن پسرکها شک میکرد یا به دیدگان خودش.


بخش دوم

اینبار دخترک و دوستان در حیاط بودند..بگو وبخند...آوا تازه به حیاط دانشکده آمده بود و حدودا پنج متری مانده بود تا به جمع این دوستان بپیوندد و اینبار هم پسرکی دیگر به دخترک نزدیک شد تا حرفش را بزند. آوا فقط دید که دخترک برافروخته شده و رو به پسرک دوم پرخاش میکند که:

--نه آقا نمیخوام..حرف نزن!! اه..زود دور شو از جلوی چشام..

و گویا اینبار که پسرک دوم سمج تر بود جویای دلیل بود و دخترک هم با چشمانی گرد شده از شدت خشم و ابروانی گره کرده، فریاد زد بر سر او که:

-- به توچه ؟ به تو چه مربوط ؟

 و آوا نمیدانست چرا همیشه بر اثر رفتار این دوستش که دخترک باشد شکلک درونش اینگونه میگشت: شاید خودش را لحظه ای جای آن پسرکها میگذاشت و حس میکرد که آنها هم از آن برخورد نابجا اینگونه میشوند....


و دخترکها هم این رفتار دخترک را یا میگذاشتند به حساب نجابت!! او که با هیچ پسری برخوردی ندارد یا به حساب اینکه همه کلافه اش کرده اند و به همین دلیل او به پسرکها رو نمیدهد.(که ما با هر دوتایش مخالفیم چون همیشه صبر میکنیم و مجموع دیده ها و شنیده ها را کنار هم میگذاریم)


بخش سوم

ترمها و فصلها گذشتند تا این روزگاران آمد و البته سایتهایی اجتماعی نام ،که از قضا این دخترک هم در آن عضو بود و همه همکلاسی ها را در آن افزوده بود.چند روزی که گذشت و همین دخترک داستان ما تصاویر گردشهایش با دوستان غیر دانشگاهیش را گذاشت که البته پسرکها هم بودند. و آنجا بود که باز همه همکلاسیهای ادد شده گفتند:

 دخترک را چه شده؟نه بابا بلد بود رو نمیکرد ااا؟پس برای همین به پسرا پرخاش میکرد؟ اصلا بهش نمیومد..گذاشته بود فارغ التحصیل شه بعد رو کنه .چه رفتار و گفتارش متناقض بود.نیگا گردش هم میره باهاشون..شوخی هم بلده انگار....


و آوا به این حرفها کاری نداشت .او فقط ناراحت بود. از رفتار دخترک.که چه آسان شخصیت پسرکها را در هم میشکست.خب عین کف دست باش! نمیخواهی مسائل خصوصییت را بگویی مختاری.ولی وقتی یک نفر خیلی مودبانه از تو خواهشی کرد و تو نخواستی که قبول کنی چرا ناگهانی شخصیتش را له میکنی؟ و بعدها هم رو میکنی که با فلان فرد دوستی و با این پرخاشهایت میخواستی بگویی که به او وفاداری؟

 خسته نباشی دخترکم


پ.ن. ایده و عنوان این مطلب از بخش نظرات این پست (و احتملا پست بعدش) در وبلاگ دلفین آمد




اندر باب یک آواز

در جستجویی تصادفی میان انبوه اهنگهای چندساله روی هارد و رندوم کلیک روی اهنگی که به کار آواز بیاید،اینبار قرعه به نام این آهنگ می افتد ..پیانو نواخته میشود..خواننده میخواند..چه پر عشوه ..چه با ناز:


اگه قهر کردم و گفتم دارم از خونه میرم...بگو نرو

درو وا کردم و گفتم واسه همیشه میرم...بگو نرو


آوا یک ابرویش را بالا می اندازد   گوشه لبهایش به سمت پایین خم میشود 

--وا؟خب میخوای بری دیگه چرا بهش میگی که بهت بگه که نری؟..میخوای هم نری دیگه چرا کلاس میذاری؟


 و در ادامه پس از تهدیدات و اوامری که به عاشق و معشوقش  در باب چگونه  نگریستن در چشمانش را میکند و این حرف که نه من نمی مانم و تو باید بخواهی که بمانم باز خواننده با پیانو همراه میشود و اینبار میخواند:


 اگه ناز کردم با عشوه صدات کردم..یه قطره اشک تو چشمام بود ..یواشکی نیگات کردم

..بد اخلاقی و لج کردم....یه جوری التماسم کن با گریه هات کبابم کن!!...

--جان؟ یعنی چی التماست کنه؟ مگه طرف برای خودش شخصیت نداره؟با علم به این قضیه که تو خودت نمیخوای بری آیا حاضر میشی طرف مقابلت اینجوری خودشو جلوت کوچیک کنه؟ 


و در آخر میفرمایند: 

آخه من رفتنی نیستم...بی تو موندنی نیستم


--هوم؟عزیزم چرا میذاریمون سرکار؟ خب دوسش داری بشین مذاکره کن..این حرکات چیه؟عین کف دست باش.میری برو نمیری بمون.ثواب داره.


(در این مدت طولانی شاید پنجمین بار است که این اهنگ را میگوشید ولی هربار هم به دلیل عدم سازگاری ذهنی و روحی با شعر نمی تواند بخواندش)  


لینک دانلود برای مشتاقان 



نقد هنری

میدانید نقد هنری یعنی چه؟


یعنی آن هنگام که به شدت حس گرفته اید و زده اید زیر آواز و و به تقلید از احسان خواجه امیری در حال اجرای این قطعه زیبا که با سازی زهی همراه شده، هستید:


منو از خودم رها کن

تا دوباره جون بگیرم

خسته ام زین عقل خسته

من میخوام جنون بگیرم


برادرتان جلویتان ظاهر شود و با ابروانی که بالا انداخته و نگاهی نگران و در عین حال فکورانه به شما بگوید:


-- آوا؟چرا جیغ میزنی؟چیزی شده؟ 


و این شمایید که باید طاقتش را داشته باشد :

زیتون بزن