اندر باب ناباب نشدن....
تو لحن خنده هات هیچ جای غم نبود..احساس من به تو دست خودم نبود
-- با سپاس از ... که نمیگذارند ما با کلمات اینچنین عاشقانه ناباب شویم
فیلمهای مس.تهجن غربی به راحتی از طریق پست به درب منازل می آیند و در حالیکه ذهن جوان ایرانی را هدف قرار داده اند هیچکس اقدامی نمیکند
-- با سپاس از ... که در ایام عید با ساطور زدن همین فیلمهای بالا، آنها را از مس.تهجن تبدیل به فیلمهای برتر دنیا میکنند
ببین دیگر کار به کجا کشیده است که علاوه بر جیمیل حتی یاهوو میل هم میگوید:
گویا شما از slow connection استفاده میکنید...
در تمام این مدت وبلاگ نویسی که بخش نظرات به صورت تاییدی بود این وبلاگ حتی یک مورد،حتی یک مورد نظر نامربوط دریافت نکرد.
ولی در این پست اخیر که بخش نظرات باز شد نمیدانم چه موجوداتی با چه تفکری و البته با این سرعت همه گیر زحمت نظرگذاری به خود میدهند. خب عیبی ندارد.فرهنگ اینترنتیتان را به رخ بکشید.نتیجه عملتان از آن شماست
باشد که همگی رستگار شویم
چه رازی نهفته است در این تلویزیون (تی.وی.)؟
شب است.همه اهل منزل به خانه برگشته اند.یکی روی مبل نشسته چای خوشرنگ لیوانش را مزه مزه میکند و همزمان جدولش را حل میکند.دیگری روی فرش مثل روزنامه مقابلش پهن شده و آن را میخواند.آن یکی در حالت نشسته به دیوار تکیه زده و پاهایش را روی بالشی گذاشته، مجله را باز کرده و چند ورقی که میخواند برمیگردد به روی جلد آن و میگوید:
--هفت تومن پول این ماهنامه؟ و باز مشغول مطالعه میشود.
در میان آوا شاد و خندان بعد از کارهای روزانه اش روزانه جستی میزند و از روی تمام جمع می پرد و کنترل تلویزیون را به دست میگیرد و ...بله تیتراژ آغازین سریال است.
اهالی نگاهی به صفحه تی.وی. میکنند و باز سر خود را پایین می اندازند.سریال که شروع میشود و بازیگر اولین دیالوگ را که میگوید، آن که سر در روزنامه داشت شروع میکند
-- نیگا کن تو رو خدا.خجالتم نمکیشن .ببین چی نوشته....
و شروع میکند به بلند خواندن خبر .بعد سرش را بالا می آورد و تحلیل خود را با واقعیتهای روز جامعه ارائه میدهد.اینجاست که بحث آغاز میشود.
--آره بابا..اینجا تو این مجله نوشته که سال X وقتی هواپیمای y رو آوردن...
آوا تلاش میکند صدای بازیگر را بشنود.
-- نه داداش من چی میگی؟ زمان اشکانیان که لشکر شمالی....
آوا در اینگونه مواقع نامرئی میشود سرش را از روی صفحه تی.وی میچرخاند، اول به سوی آن کسی که روزنامه میخواند بعد آن مجله خوان بعد آن جدولی...نخیر هیچ کس خیال سکوت ندارد..کله آوا همینطوری مثل بچه های کنجکاو میچرخد.نه مثل اینکه نمیشود..
آوا لحظه ای شیطنت آمیز لبخند میزند.دکمه سکوت کنترل را فشار میدهد.همه ناگهان ساکت میشوند.سرها به سوی او برمیگردد
--اا؟ کی صدای تلویزیونو بست؟
نه مثل اینکه آوا مرئی شد و این ماجرا چندین بار تکرار میشود.قطع..وصل..قطع صدا..وصل صدا.. بازی جالبیست
ماجرا همیشه همین است.با صدای یک برنامه تلویزیون همه با هم شروع میکنند به حرف زدن و بحث کردن و وقتی صدا قطع شود همه با هم سکوت میکنند و تازه دلیل قطعی صدا را میپرسند و به راستی چه رازی است در این انقطاع و اتصال صدای تلویزیون و سکوت و بحث منزل ما؟
پ.ن. دوستان با کمال معذرت سرعت نت ما شده مثل حلزون.اینه که گاهی اصلا صفحه وبلاگتون لود نمیشه که بتونم بهتون سر بزنم.در اولین فرصت باز هم میام