روز جهانی کودک مبارک.
دخترک هرسال این موقع یاد خاطره دبیرستانش می افتد.توی یه همچین روزی بود که که ناظم بدخلق و عنق دخترک را تنها به خاطر گفتن یک کلمه از صف بیرون کشید.
دخترک در فکر خودش بود..همه دانش آموزان صف بسته بودند و قرآن تلاوت میشد.یک صبح پاییزی ولی روشن از آقتاب.دخترک به دنبال یافتن پاسخی بود برای عبارتی که دوستش به آرامی سر صف در گوشش گفته بود.در افکار غرق بود که به ناگاه واژه مورد نظر را یافت.همان پاسخ بود.از ذوق پاسخ را با خود تکرار کرد: آهاا جمعه..ولی یک آن دستی او را با حقارت گرفت و مانتویش را به سوی خود کشید و از میان بچه ها دبیرستانی او را بیرون آورد.: برو کنار دفتر وایستا..
دخترک بی کلامی و بی انکه از شرم به دیگر دوستان در صفش بنگرد به کنار دفتر رفت.بی آنکه بداند چرا به خاطر یک کلمه کوچک که با ذوق گفته بودش باید اینگونه توبیخ شود.بعد از آنکه ناظم امد دخترک را به خاطر مانتوی جلو بسته اش توبیخی مجدد کرد.هه..بینوا دخترک فکر میکرد روپوش جلو بسته با حجاب تر است برای مدرسه. نمی دانست که به این روپوش می گویند: مدل دار .هه...
روز بی حاصلی بود امروز..جز خواندن یک کتاب موبالی ۱۲۰۰ صفحه امروز حاصلی نداشت..(اگه علاقه به خوندن کتاب روی موبایل داریدمیتونم سایتش رو معرفی کنم)صبح کتاب.و کمی نت.ظهر و عصر و شب هم کتاب.وحالا که فارغ از خواندنش ، این سطور را مینگارد.کاش کارهای نتی اش را هم مینوشت